مهمونی و پارک رفتن محمد با دختر عمو هاش
سلام محمد گلم خوبی امیدوارم رزوی که این مطالب را میخونی سالم و سرحال و قبراق مثل روزی که با دختر عموهات کانیا و کیانا پارک رفته بودیم باشی روز جمعه که برای مهمونی رفته بودیم خونه عمو نادر و خودت اسرار میکردی که میخوام برم پیش کانی و باهاش بازی کنم گفتیم باشه من هم به زن عمو زنگ زدم گفتم میخوام نهار بیام خونه شما خلاصه بعد تعارفات و احوال پرسی تلفن را قطع کردم و اول بردمت حموم آخ که چقدر حموم کردنو دوست داری بیشتر حموم کردن یه بازیه برات . بعد از حمام کردن لبسهاتو پوشیدم (خدا را شکر آلان دیگه موقع لباس پوشیدن نق نمی زنی قبلا ها موقع لباس پوشیدن بیچاره میکردی منو اینو نمی پوشم از این خوشم نمیاد این اذیت ...