مهمونی و پارک رفتن محمد با دختر عمو هاش
سلام محمد گلم خوبی امیدوارم رزوی که این مطالب را میخونی سالم و سرحال و قبراق مثل روزی که با دختر عموهات کانیا و کیانا پارک رفته بودیم باشی
روز جمعه که برای مهمونی رفته بودیم خونه عمو نادر و خودت اسرار میکردی که میخوام برم پیش کانی و باهاش بازی کنم گفتیم باشه من هم به زن عمو زنگ زدم گفتم میخوام نهار بیام خونه شما خلاصه بعد تعارفات و احوال پرسی تلفن را قطع کردم و اول بردمت حموم آخ که چقدر حموم کردنو دوست داری بیشتر حموم کردن یه بازیه برات .
بعد از حمام کردن لبسهاتو پوشیدم (خدا را شکر آلان دیگه موقع لباس پوشیدن نق نمی زنی قبلا ها موقع لباس پوشیدن بیچاره میکردی منو اینو نمی پوشم از این خوشم نمیاد این اذیت میکنه تنگه گشاده و....)راه افتادیم به سمت خونه عمو نادر.
تو راه همش میپرسیدی مامان کانیا میزاره با اسپاب بازیهاش بازی کنم ماشین داره باباش براش میخره (نه پس فقط بابای تو برات میخره )وای محمد چقدر میپرسی
وقتی رسیدم اولین چیزی که سراخش را گرفتی کانیا بود کانی اسباب بازیهات کو میدی منهم بازی کنم یه جوری میپرسیدی که انگار خودت تا حالا برات نخریدن و نداری اصلا آخی .
خلاصه بعد از صرف ناهار و استراحت و بازی کردن جنابعالی با کانیا و کیانا بابات گفت بچه ها را جمع کنید میخام ببرمشون پارک وقتی که بابت اینو گفت وای چه کردین شما سه نفر .
من نمیدونم شما سه تا وروجک این همه انرژی را از کجا میارین آخه مگه خسته میشدین شما با چه شور و شوقی هم بازی میکردین سره سره بازی. قصر بادی .تاب بازی و اوهههههه دیگه خدایش من که خسته شدم از بس که دنبالتون بودیم واز اینکه به شما سه نفر خوش میگذشت و لذت میبردین از بازی کردن خدایش ما هم خوشحال بودیم در آخر بابات رفت بستنی گرفت که برگردیم بیایم خونه مگه قبول میکردی نه من میخام بازی کنم اینو سوار نشدم اینو میخام دوباره سوار شم بابات گفت اگه بخوای اذیت کنی دیگه پارک نمی میام تو هم گفتی باشه ولی باید قول شرف بدی که باز هم منو بیاری .
مرد حسابی یه جوری قول میگرفتی که انگار ما تا حالا تو رو پارک نیاوردیم یا نمیخایم بیارم آخه یه زره آبرو داری کن .شب که برگشتیم به محض اینکه رسیدم از بس که خسته شده بودی خوابت برد .
محمد گیان تو عاشق رفتن به پارک بودی و بازی کردن با دیگر بچه ها در کل خیلی اجتماعی بودی دوست داشتی که همیشه دور و برت شلوغ باشه فرقی نمیکرد بزگ یا کوچک فقط مهم بازی کردن با خودت بود و مدام میگفتی شما را سوار ماشینم میکنم میبرمتون بیرون اگه اذیت کنید دیگه نمیبرمت پیاده ات میکنم برات بستی نمیخرم و از این حرفهای که به خودت میگفتن تو هم به دیگران .
محمد گیان دوستتتتتتتتتتتتتتتتتت داریم