محمدمحمد، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

محمد گیان

خاطره...

1389/10/29 11:47
نویسنده : مامان
1,169 بازدید
اشتراک گذاری

عکس متحرک 7

 

 


روزها میگذرد و حرفها در پس زمان میماند ...

عمر چنان باد سر کش تندرو و بی مهابا به سوی مقصدش که مبدا خود ، نیستی است میرود و هراز گاهی ، گاه و بی گاهی در نهایت سرعت دفتر زندگی را چیزی نوشته و ورق زنان میرود ....
در پایان عمر تمام میشود ،
جسم تمام میشود،

گرمی دست تمام میشود و شیرینی کلام به پایان میرسد...

و تنها دفتری باقی میماند....
دفتری با صفحاتی پر از فراز و نشیب
زندگی
دفتری با اسم ها ی مختلف که ماندگا
ری آنها را نمیتوان انکار کرد.......
دفتری با واژه گانی گاه شیرین و گاه تلخ...
دفتری به نام خاطره....

دلم گرفته....دفتری را باز میکنم پر از نوشته .. نوشته های من ...
خاطره ...خاطر من ....خاطرهء من .....

دفتری پر از تفاوت ....... تفاوت خط ....تفاوت رنگ و تفاوت...........

ای خدا...

آهسته ورق میزنم خاطره ها از ذهن میگذرد... آرام و بی صدا
عبور لحظات را میبینم و گذر عمر را....
چه بر سرم آمد چه بر سرش آمد ...

چه کردی با من و چه کردم با تو
خدا...ماه ...ومن .....

صدایی به گوشم میرسد ...آشناست
انگار صدای خودم را میشنوم که تکرار کن
ان میگوید:
(انتظار بس است...

پنجره ها را باز کن غبارهارا پاک کن
و خاطره ها را به خاطره ها بسپار...............
..........)


تکرار خاطره ها،تکرار حرفها،تکرار بودنها ..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان فرشته
29 دی 89 12:45
ممنون از دعای قشنگتون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد گیان می باشد