رفتن محمد به سینما برای اولین بار
دیشب بعد از مدتها با محمد و بابای، رفتیم سینما. تعریف فیلم "سعادت آباد" رو زیاد شنیده بودم. و از اون جائی که دیروز یه دلشوره عجیب داشتم که تمام طول روز همراهم بود، با خودم فکر کردم بهترین کار رفتن به سینما هست. که ای کاش نرفته بودیم . اول که هنوز پخش فیلمو شروع نکرده بودند محمد چند بار صندلیش عوض کرد . با خودم فکر کردم خوب آلان که برقو خاموش کنند و سالون تاریک بشه محمد هم میاد میشینه و دیگه تکون نمیخوره .زهی خیال باطل نه تنها ننشست بلکه تمام صندلهای سینما رو یکی یکی امتحان هر چی هم گفتم بیا بشین میگفت من این فیلمو دوست ندارم چرا کارتون نمیزارن خسته شدم چرا اینقدر تلویزیونشون بزرگه همش خدا خدا میکردم مردم اعتراض نکنند و حق هم داشتن بلاخره هر کاری که کردم محمد بیاد بشینه نیومد قشنگ کل سالنو داشت زیر رو میکرد ما هم همه فکرو مون به محمد بود اصلا نفهمیدم داستان فیلم چیه.
آخرش هم هیچی از فیلمو نفهمیدم پاشدیم قبل از اینکه مردم چیزی به ما بگن خودمون اومدیم بیرون این هم از سینما رفتن با محمد.